پيش از شكلگيري مدرنيته، شهروندي همواره ماهيت بستهاي داشت. ظهور ليبراليسم كه از قرن هفدهم آغاز شد، در معناي شهروندي تحول عميقي ايجاد كرد. متفكراني چون هابز و لاك مفهوم برابري را در مباحث پيرامون رابطة ميان فرد و حكومت يا فرد و دولت، وارد كردند. در مدرنيته، ماهيت شهروندي درگير تضاد خاصي است. شهروندي در قرنهاي نوزدهم و بيستم، با ساخت ملت و وظيفة خدمت نظام، رابطة تنگاتنگ داشته است. نگارنده در كتاب حاضر رويكردهاي نوين شهروندمداري را تشريح كرده و در اين راستا مطالبي را چون نظرية شهروندي؛ شهروندي و ملت ـ كشور؛ حدود و محدوديتهاي حقوق ليبرال؛ استدلالها در مورد مسئوليتهاي شهروندي؛ دفاع از حقوق اقليتها؛ شهروندي، برابري و تفاوت؛ پيشبرد شهروندي؛ جهاني شدن، حقوق بشر و شهروندي؛ و شهروندي و كشورداري فراتر از حكومت پرداخته است.