ناهيد دختري بيستساله است. او يك روز صبح، هنگامي كه خانه را به قصد دانشگاه ترك ميكند، ديگر به خانه برنميگردد. خانوادة او در پي يافتن ناهيد تمامي زندانها، بيمارستانها، سردخانه و قبرستانها را ميگردند و حتي براي يافتن او متوسل به كفبينها و رمالها ميشوند، اما اثري از او پيدا نميكنند. بعد از گذشت بيست سال مادر كه همچنان چشمانتظار ناهيد است براي يافتن دخترش آدرس زني به نام بلقيس را به فرزندان ميدهد. بلقيس هنگامي كه اراده ميكند، حجابها در نظرش برداشته ميشود، پردهها بالا ميرود و حقيقت هر واقعهاي آشكار ميگردد. او در عين كهنسالي جوان به نظر ميرسد و قاصدهاي او از گمشدهها خبر ميآورند. فرزندان به آدرس گفته شده ميروند و با كمال تعجب ميبينند كه وجود بلقيس حقيقي است. آنها از بلقيس براي يافتن ناهيد كمك ميگيرند. در اين كتاب داستانهاي ديگري با عنوانهاي نفرين خاك، پيكنيك، مرثية باد، قاصد، يك داستان عاشقانه، رويا يا كابوس آموزگار و داستان ويران به نگارش درآمده است.