اقتصاد آموزش، به منزلة يكي از شاخههاي كاربردي علم اقتصاد ظرف چند دهة اخير نظر برخي از اقتصاددانان نئوكلاسيك و نهادگرا را به خود جلب كرده است. اقتصاد نظري آموزش، معمولا به بررسي عوامل تعيينكننده ارائه و انتخاب آموزش براي منافع اقتصادي حاصل از هزينه (سرمايهگذاري) فرد در آموزش و منافع آينده، در زمينة دستمزد و درآمد ميپردازد. نخستين نقش اقتصاد آموزش بررسي شناخت فرصتها، به منظور انجام اصلاحات در زمينة برابري فرصتها و كيفيت آموزش در بلندمدت، در جوامع است، و كمتر به هدفهاي كوتاهمدت چون سودهاي آني ميپردازد. نگارنده بر اين باور است كه پيش از تجزيه و تحليل روابط متقابل اقتصاد و آموزش لازم است تصوير روشني از اقتصاد، آموزش و مباني نظري، فرهنگي، و اجتماعي آنها در جوامع مختلف داشته باشيم. در اين كتاب، براي بيان اهميت اين موضوع دو موردكاوي در كشورهاي شرق آسيا تجزيه و تحليل ميشود. كاركردهاي اقتصادي نظام آموزش و ارتباط آن با توسعه به تفكيك سطوح تحصيلي، چالشهاي اقتصادي نظام آموزش عمومي و آموزش عالي، تاثير آنها بر كيفيت آموزش و ميزان برابري و دسترسي به فرصتهاي تحصيلي، تنگناهاي اقتصادي نظام آموزشي و... از موضوعات بررسي شده در كتاب است.