«سالومه» پس از مرگ پدر، نزد «يارمحمد» زندگي ميكرد. بعد از مدتي او را نزد خانوادة پدرياش بازميگردانند. عمه سالومه با او رفتار سردي دارد و مدام او را سرزنش ميكند و مادرش را زني كولي ميداند كه باعث طرد شدن پدرش از خانواده شده است. پس از چندي سالومه دلبستة پسرعمهاش «سالار» ميشود. اما سالار سعي ميكند به او بفهماند كه عشق در خانوادة آنها ممنوع است و اگر كسي عاشق شود، همانند پدر او از خانواده طرد ميگردد. اما اتفاقاتي پيش ميآيد كه زندگي هر دو را تغيير ميدهد.