رمان «باباگوريو» اثر «اونوره دوبالزاك» در يك پانسيون خانوادگي بورژواي در «كارتيه لاتن» يعني پانسيون «ووكه» ريشه میگيرد. در اين پانسيون، حيرتانگيزترين ابناي آدم با هم برخورد ميكنند: راستينياك جوان كه تازه از زادگاه خود پريگور رسيده و آمده است تا پاريس را فتح كند. بابا گوريو پيرمردي كه اندكاندك خود را از هرچه داشته پيراسته تا دو دختر خويش، آناستازي دورستو و دلفين دونوسينگن را از آن برخوردار سازد؛ وترن، چهرة مرموزي كه راستينياك را تحت حمايت خود گرفته و او را از فوايد تجربة مخوفي كه از آدميان كسب كرده است بهرهمند ميسازد. راستينياك كه معشوق دلفين شده است، بعدها شاهد ورشكستگي نهايي باباگوريو، بر اثر مهر پدري و مرگ او در تنهايي محض ميشود، در حالي كه دخترانش او را رها كردهاند. موضوع اصلي اين رمان، اثر تربيت عاطفي يك جوان شهرستانی با نام اوژن دوراستنياك در پاريس است؛ درسهايي كه از شهر و زندگي و از جامعه ميگيرد.