اصطلاح «تئاتر نو» در سالهاي 1960، نسبت به نمايشنامههايي كه در تماشاخانههاي آن دوره با استقبال فراوان روبهرو بودند، تحريكآميز به نظر ميرسيد، اما امروزه متناقض و در عين حال متعادل مينمايد. متناقض از آن جهت كه مخالفان آن زمان ـ منتقدان، نمايشنامهنويسان و تماشاگران ـ ناپديد شدند يا به گروه موافقان پيوستند؛ امروزه هيچكس به فكر نوشتن نمايشنامهاي با گفتارهاي طولاني نميافتد كه مستقيما پيش از جنگ نشئت گرفته و به آثار سارتر، كامو، مونترلان يا آنوي شباهت داشته باشد. بنابراين نوآوريهاي تئاتر نو از جمله چندپارگي حكايت، كوتاهي گفتوشنودها و پرهيز كامل از نوشتار ادبي، در ميان روشهايي كه اكنون در تئاتر معاصر بسيار متداول است، چندان چشمگير به نظر نميرسد. همچنين اصطلاح «تئاتر نو» متعادل نيز هست، زيرا بيش از چهل سال از ظهور هنر نوين نمايشنامهنويسي، سي و پنج سال از اولين موفقيت آن و بيست سال از رواج بيچون و چراي آن ميگذرد و تاكيد بر نوآوريهاي نويسندگاني چون بكت، آداموف، ژنه، يونسكو و... اينك كاملا موجه جلوه ميكند. نويسنده در كتاب حاضر به معرفي تاريخچه و نقد بررسي «تئاتر نو» در كشور فرانسه پرداخته است. كتاب حاوي دو فصل با عنوانهاي نمايشنامهنويسي نوين، و تئاتر و تماشگران است.