«كبوترها و بازها» داستان زندگي مردمي در دهكدة «اورونوئر» ميباشد كه بر روي قلهاي سنگي بنا شده است. زماني مردم دهكده به دو دسته تقسيم شده بودند و با هم خصومت داشتند؛ خصومتي كه دهكده را وحشي كرده بود، با اين حال فعاليتي پديد آورده بود. همه در خانههاي خود و در زمينهاي خود بودند تا مراقب اموالشان باشند و از دشمنان حذر كنند ولي چند سالي بود كه با ميانجيگري مقامات كليسا و مقامات غيرمذهبي، خانوادهها با هم آشتي كرده بودند و رخوت و انحطاط دهكده را فرا گرفته بود. در جايي دورافتاده و غمانگيز و متروك پسركي به نام «يورجدو» بيمار و نيمهفلج و بيكس، به حالت احتضار درآمده است. همه ميگويند او كافر است و به خدا ايمان ندارد و پدربزرگ نامزدش «ريموند و كوربو» او را متهم به سرقت كرده است و كسي به او نزديك نميشود، فقط پسربچهاي دهساله به نام «پرتو» به او كمك ميكند. «عمه جوزتا فيوره» به ديدن او ميرود و درمييابد كه برخلاف آنچه دربارة كافر بودن «يورجدو» شايع كرده بودند صليب فلزي حضرت مسيح به ديوار آويخته و كتاب دعايي نيز در اتاق وي وجود دارد. پيرزن كه خود نيز زخمخوردة باز پير «ريموندوكوربو» است پسرك را ترغيب ميكند كه عليه او شكايت و از حيثيت خود دفاع كند. پيرزن مصمم است كه حق خود را از دشمن مشتركشان بگيرد. كتاب حاضر برگرداني است از «كبوترها و بازها» نوشتة «گراتزيا دلددا» ـ نويسندة ايتاليايي قرن بيستم.