راوي داستان مردي است كه در يك اتاق خالي و تنها روي تختي دراز كشيده و مرگش را لحظهشماري ميكند؛ چرا كه با مشاهدة نشانههايي، احساس ميكند به زودي خواهد مرد، خودش هم نميداند كه چگونه و به وسيلة چه كسي به آن اتاق آورده شده است. تصور ميكند شايد در جايي ضربهاي به سرش خورده است و به يكباره بيهوش شده و كسي او را به اين اتاق آورده است. هر از گاهي خاطراتي از زندگياش را به ياد ميآورد. خدمتكار خانمي دارد كه موقع غذا خوردن، غذاي او را روي ميزي درون اتاق نزديك در ميگذارد، بدون اين كه خودش وارد اتاق شود و راوي نيز با عصايي كه در دستش دارد، آن را به ميز چرخداري كه غذا روي آن گذاشته ميشود، قلاب ميكند و ميز را به سمت خود ميكشد. او براي اين كه اين دورة انتظار براي مرگ را به راحتي طي كند، سعي ميكند داستانهايي براي خودش تعريف كند و هرجا كه داستانها به نقطههاي حساس ميرسد، آنها را رها ميكند و سراغ اتفاقاتي ميرود كه در اطرافش در حال به وقوع پيوستن هستند. مثلا از پنجرة اتاقش چشم به بيرون ميدوزد، ابرها را نگاه و دربارة ستارهها فكر ميكند، يا به پنجرة همسايههايي كه روبهروي اتاق او هستند و سعي ميكند با اتفاقاتي كه داخل آن خانهها ميگذرد، خودش را مشغول سازد. داستان حاضر اثر «ساموئل بكت» (1906-1989 م) ـ نويسندة برجستة فرانسوي ـ است.