«گوهر كردي» دختري روشندل است كه در دنياي ظلمت و فقر، با استفاده از نيروي عقل و با تكيه بر ارادة خويش گام پيشنهاد و پردة سياهي و جهل را از هم دريد. او معتقد است اگرچه معضلاتي همانند فقر، محروميت و استبداد در زندگي انسانها قد علم مينمايد و همانند سدي مانع پيشرفت آنها ميگردد، اما همة اين عوامل در برابر نيروي خارقالعادهاي كه در وجود انسانها نهفته است و اغلب خود نيز از آن غافلند، ناچيز و بياهميت قلمداد ميشود. او در اين داستان از دورة كودكي، نقل مكان خانوادهاش به تهران و تلاش بيوقفهاش براي دستيابي به تحصيلات عاليه و سرانجام ورودش به دانشگاه به عنوان نخستين دانشجوي نابينا سخن ميگويد.