«ژان كيستف» در پايان عمر در دنياي پندار، اتاق كوچك كودكياش را بازميديد. كريستف خود را ميديد كه بر پنجرة پلكان به آرنج تكيه زده است. همة زندگياش همانند رودخانة رن برابر چشمانش روان ميشود. همة زندگياش، همة زندگيهايش: لوئيزا، گوتفريد، اوليويه و... او در پايان عمر رود را ديد، كف بر لب آورده، كشتزاران فروپوشانيده و شكوهمند، پيچان، آرام، كمابيش بيجنب و جوش، از كنارة كرانة آسمان، گويي خطي از خيزابهاي سيمگون، كه در پرتو آفتاب ميلرزيد، چون پرتوي فولاد به سوي او ميشتافتند. سومين و چهارمين جلد از رمان حاضر به فرازهاي ديگري از زندگي لودويگ بتهوون اختصاص يافته است. عناوين بخشهاي كتاب عبارت است از: به ياد مادرم؛ و درخت آتشين ـ روز نو.