داستان واقعي زندگی هريك از ما در مقام پدر يا مادر، همسر و كارفرما يا كارمند، بيشتر وقتها حول تلاشها براي از ميان برداشتن فاصلهها دور ميزند؛ فاصلههايي ميان جايي كه هستيم و جايي كه گمان ميكنيم بايد باشيم. نويسندگان اين كتاب در قالب داستاني ساده نشان ميدهند كه چگونه دو مدير كه موقعيت شغليشان به مخاطره افتاده به اين نتيجه ميرسند كه بايد مشكلات محل كارشان را به طور عميق بررسي كنند و سپس با توسل به طرحي مرحله به مرحله، فاصلهها را از ميان بردارند. روشي كه مخاطبان با همراهي آنان فرا ميگيرند روشي است كه براي يك شركت تكنفره نيز به اندازة يك سازمان بزرگ موثر خواهد بود. نام برخي از مراحل عبارتاند از: درسهايی از چمن؛ «بايدها» خوب هستند؛ رفتن، نرفتن؛ «هست»ها جايي هستند كه فاصله هست؛ حلقههاي مفقوذ؛ و فريب، تمركز.