يك نفر در گفتوگو با راوي ميگويد شنيدهاي پسر فلاني كه نابغه بود و براي تحصيل به خارج رفته بود به محض بازگشت تصادف كرد و مرد. راوي در جواب ميگويد: همان پسري راميگويي كه قوزي بود و سالها در آسايشگاه روانی به سر ميبرد و آسايشگاه نيز او را جواب كرده بود؟ و در ادامه ميافزايد: او تصادف نكرد بلكه روزي كه به خانه برگشت از بالاي پشتبام پرتش كردند پايين. داستان ياد شده تحت عنوان «سر و كلة قوزي دوباره پيدا ميشود» يكي از داستانهاي كوتاه مجموعة حاضر است. در كتاب 13 داستان كوتاه ديگر نيز تحت پارهاي از اين عناوين به چاپ رسيده است: زندگي و مرگ يك قوزي؛ به جان خانمجان؛ جوراب و دستكش بهاره؛ نامهبازكن آقاي لوتوس؛ و كلمهها و تركيبهاي تازه.