از بررسيهاي چهار رمان «خانم دالووي/ ويرجينيا وولف»؛ «يك زن/ آن دالبه»؛ «سووشون/ سيمين دانشور» و «چراغها را من خاموش ميكنم/ زويا پيرزاد» درمييابيم كه تنها در رمان «يك زن» ما با زني روبهرو هستيم كه ساختارشكن است و به تمامي سنتهاي اجتماعي خود تاخته و به مبارزه پرداخته است. تنها در اين رمان، زن دست به انتخاب سرنوشت و زندگی خود ميزند و شجاعانه مسئوليت انتخاب و سرنوشت خود را ميپذيرد و موانع اجتماعي، ترس در دل او ايجاد نميكند. گاهي در اين رمان در نهايت آزاد انديشي زندگي ميكند و فشارهاي اجتماعي مانعي براي انصراف او از تصميمهايش نميشود. شايد اين مساله ناشي از انقلاب كبير فرانسه و فضاي باز اجتماعي اين كشور باشد كه اين شرايط و جسارت را براي او به وجود آورده است. حتي در رمان خانم دالووي در جامعة انگليسي با شخصيتي با اين روحية قوي و آزادانديش روبهرو نيستيم. همچنين در رمان «چراغها را من خاموش ميكنم» با توجه به اين كه از نظر شكلگيري با رمان سووشون فاصله دارد، باز شخصيت زن داستان، درگير مسائل خانه و خانهداري و زير فشار روزمرگي قرار گرفته است. هدف اصلي از اين پژوهش بررسي و ريشهيابي عناصر فمنيستي با توجه به شرايط اجتماعي، از خلال بررسي چهار رمان است. همچنين بررسي عواملي كه سبب شده است تا ميان زن و مرد اين همه فاصله ايجاد شود و همواره زن در جهان به عنوان جنس دوم، مورد بيرحمانهترين تبعيضات قرار گيرد تا آنجا كه انسان در همهجا، مرد انگاشته شود.