در ايران عصر ساساني هرچند دين زرتشتي دين رسمي امپراتوري به شمار ميرفت، اما اديان و مذاهب ديگري نظير مانويت، مسيحيت، دين يهود، مزدكيگري و بوديسم در اين قلمرو داراي پيرواني بودند. در درون دين زرتشتي نيز انشعابات و قرائتهاي جديد و به اصطلاح بدعتهايي شكل گرفت. نويسندة كتاب حاضر، فارغ از اين كه تا چه اندازه ميتوان دين ايران ساساني را ثنويت (دوگانه باوري) دانست، به اين مساله پرداخته كه تا چه اندازه زرتشتيان عهد ساساني خود را ثنوي ميدانستهاند. وي پس از بررسي اين موضوع در متون پهلوي و منابع مربوط به زرتشتيان چنين ميپندارد كه در بيشتر عهد ساساني، زرتشتيان احتمالا به ثنوي بودن خود آگاه نبودهاند، زيرا در بيشتر تاليفات موجود ساساني آنهايي كه به قصد دفاع از ثنويت نوشته شدهاند، اندكند. اين موضوع همچنين در كتيبههاي كرتير، روحاني بزرگ زرتشتي، و شاهان نخستين ساساني مطرح نشده و در مجادلات زرتشتيان و مسيحيان عصر نيز چندان برجسته نيست.