صندوقدار بانكي مبلغ قابل توجهي پول از بانك ربوده و تحت تعقيب قرار ميگيرد. او اندكي پس از اقدام به سرقت به اشتباه خويش پي برده و چون هيچ راه بازگشتي ندارد ميگريزد و سعي درخرج كردن پولها دارد و هربار، مقدار قابل ملاحظهاي پول، به بيهودگي هدر ميدهد. وي در لحظات پاياني شب با دختر جواني آشنا ميشود كه او را به جلسۀ اعتراف در كليسا راهنمايي ميكند. سارق در آن مكان به شدت تحت تاثير افراد گوناگون و اعترافهاي پياپيشان به گناه قرار ميگيرد و به آنچه از صبح تا به حال انجام داده اقرار كرده و در نهايت با شليكي به سينۀ خويش، از پا درمیآيد. و پليسها زماني ميرسند كه از دست هيچكس كاري ساخته نيست. نمايشنامۀ حاضر در هفت بخش به نگارش درآمده است.