علم جديد، در سدۀ 17 زاده شد و شالودههاي آن در اين سده، استوار گرديد. بر انقلاب علمي سدۀ 17 دو مضمون عمده حاكم بود: سنت افلاطوني ـ فيثاغورثي كه هندسيوار به طبيعت مينگريست و بر اين باور بود كه عالم بر پايۀ اصول رياضيات ساخته شده است؛ و فلسفۀ مكانيكي كه طبيعت را ماشيني عظيم ميپنداشت و در پي آن بود تا سازوكارهاي پنهان در پديدهها را بيابد. اين دو جنبش فكري، كه هدفهاي متفاوتي را دنبال ميكردند، با يكديگر برخورد كردند و علومي غير از علوم رياضياتي از آنها تاثير گرفتند؛ علوي كه ارزشهاي متعارض و شيوههاي عمل متفاوت را پيش ميكشيدند. انقلاب علمي، فقط بازسازي مقولات انديشه دربارۀ طبيعت نبود؛ بلكه پديدهاي اجتماعي نيز بود که طي آن هم دستاندركاران پژوهشهاي علمي بيشتر شدند و هم نهادهاي جديدي پديد آمدند كه نقشي مهمتر در زندگي جديد بازي كردهاند. در تاريخ انقلاب علمي بايد در مرحلۀ نخست به تاريخ انديشهها پرداخت، زيرا انديشهها از منطق دروني خود پيروي ميكنند و همين، عامل اصلي در تكوين علم جديد است. مطالب اين كتاب مبتني بر پژوهش گسترده دربارۀ چگونگي زايش، پيدايش، قول و تكوين علم جديد است.