از چند دههي قبل، حل مسائل آموزش و پرورش مورد توجه جدي مسولان كشورهاي مختلف قرار گرفته است، هرچه زمان ميگذرد، تاثير آموزش و پرورش جديد در ساير جنبههاي توسعهي اجتماعي و فرهنگي واقتصادي بيشتر آشكار ميگردد. بيسوادي، كمسوادي و حتي پايين بودن سطح تخصص، رشد اقتصادي را كند ميكند و جلوي پيشرفت اجتماعي را سد ميسازد. از قرن نوزدهم علاوه بر تلاش در افزايش سطح سواد عمومي و تخصصي، گرايش به جنبههاي اجتماعي آموزش و پرورش افزايش يافت و آموزش و پرورش نه به منزلهي يك هدف انفرادي بلكه به صورت يك واقعيت اجتماي مورد توجه و مطالعه قرار گرفت. دانشمندان زيادي از گذشته تا به حال دربارهي آموزش و پرورش نظريهپردازي نمودهاند، ميتوان به نظرات دانشمندان عهد قديم، دورهي رنسانس، قرن هفدهم، قرن هجدهم، قرن نوزدهم، افكار قرن بيستم و دموكراسي در آموزش و پرورش اشراه كرد. در ادامهي اين نظريهپردازيها به جنبههاي اجتماعي آموزش و پرورش پرداخته شده است. نگارنده در كتاب حاضر ديدگاهها و نظريهها در جامعهشناسي آموزش و پرورش را بررسي كرده و ديدگاههاي مختلف و مكاتب موافق و مخالف اين حوزه از گذشته تا حال را ارزيابي نموده است. در ادامه نيز سعي كرده تا ضمن بررسي كميت وكيفيت آموزش عالي، جهاني شدن و آموزش عالي را از ابعاد مختلف مورد كنكاش قرار دهد. آموزش و پرورش در ايران با نگاهي به تعليم و تربيت پيش از اسلام، بعد از اسلام و در عصر جديد و نيز گسترش سواد در ايران و سنجش سطوح مختلف تحصيلي ازمباحث ديگر كتاب است.