"سعيد" براي تحصيل در رشتۀ موسيقي ـ تار ـ از مشهد به تهران آمده بود كه روزي به طور ناگهاني ماشيني با او برخورد كرد، و او را به گوشهاي پرت كرد. رانندۀ ماشين كه دختر جواني بود با كمك مردم، سعيد را به بيمارستان رساند و از همانجا با پدرش تماس گرفت. پدر "گيتي" تمامي هزينههاي عمل و بيمارستان سعيد را تقبل كرد و پس از مدتي سعيد از بيمارستان مرخص شد. او در خلوت خود به گيتي فكر ميكرد و به او علاقهمند شده بود. ولي فاصلۀ طبقاتي ميان خانوادۀ او و خانوادۀ گيتي چيزي نبود كه بتواند آن را ناديده بگيرد. گيتي پس از چند سال با پسري به نام "روزبه" ازدواج كرد و صاحب دو فرزند پسر و دختر شد، از سويي سعيد نيز با موفقيت بسيار به درجۀ استادي نايل شده و برنامههاي بسياري اجرا ميكرد. او نيز با يكي از هنرجويان خود ازدواج كرد. ولي زندگي سعيد و گيتي دچار فراز و فرودهاي بسياري شد تا جايي كه پس از سالها آن دو بار ديگر رودرروي يكديگر قرار گرفتند و سرنوشتشان ناخواسته تغيير يافت.