خانم همتي ـ منشيام ـ قصد ترك شركت را داشت. دنبال منشي جديد ميگشتم كه خواهرم دوستش، رويا، را به من معرفي كرد. رويا در روز مصاحبه با چنان وضعي به شركت آمد كه از اين كه دوست خواهرم، شيرين، بود، عصباني شدم و او را بيرون كردم. شب كه به خانه بازگشتم، رويا در لباسهايي ساده، قيافهاي محجوب و خجالتي ديدم كه نزد مادرم و خواهرم نشسته بود. مادرم بنا به سهمي كه در شركت داشت، به رغم مخالفت من او را به عنوان منشي استخدام كرد. از آن روز رويا تمام تلاش خود را ميكرد تا توجه من را به خود جلب كند. اوضاع شركت به هم ريخته بود و متوجه شده بودم كه حسابدار شركت در امور مالي صادق نبوده و گاهي دزديهايي كوچك و بزرگ انجام ميدهد. پس از مدتها، توانستم رويا را راضي كنم با خواهر و مادرم به مسافرتي چندروزه برود. در اين فاصله به كارهاي شركت رسيدگي كردم. با اخراج حسابدار قبلي، خانم محمدي را استخدام كردم. رويا بعد از بازگشت با او برخورد بدي داشت، از فرصت استفاده كرده و او را هم از شركت اخراج كردم. اين موضوع باعث به وجود آمدن مشكلات بسياري براي من شد. رويا و شيرين نقشههاي بسياري براي من در سر داشتند.