"كافكا" كه در پراگ، زاده و بزرگ شده است، از فضاي دشمنانۀ ضد يهودي، كه پيرامون او وجود دارد، رنج ميبرد و خود را بيگانه حس ميكند. تربيت سختگيرانه و سنتي خانوادهاش، بر احساس بيگانگياش ميافزايد. بر اين احساس، احساس گناه و حس قرباني بودن كه از سنت يهودي برميآيد افزوده ميشود. احساس يگانگي در پهنههاي ديگر زندگي او مانند رابطه با شغل رسمياش به عنوان وكيل و ارتباطش با زنان نيز نمود مييابد. كافكا در جستوجوي هويت خويش و من رهاي خود نه تنها به عنوان يك يهودي، بلكه به عنوان يك اروپايي مدرن، مدام به ناممكن بودن ايجاد ارتباط با ديگري در شرايط ويژه ميرسد و خود را تنها و بيگانه حس ميكند. در كتاب حاضر نخست، رويكرد به آثار كافكا، به ويژه يادداشتهاي روزانه، نامهها و پارهاي از زندگينامهاش، بيگانگي در زندگي وي به بحث گذاشته ميشود. سپس بيگانگي در رمانها و داستانهاي كوتاه او بررسي ميشود و در اين راستا، دو داستان "گراخوس شكارچي" و "مسخ" جداگانه تفسير ميشوند. بخشي از كتاب نيز به موضوع تاثير كافكا بر ادبيات مدرن پارسي اختصاص دارد.