بعضی وقتها روز در حالی شروع میشود که منتظر هیچ چیزی نیستی و همهچیز بد و بدتر میشود؛ زندگیات سیاه میشود، هیچکس درکت نمیکند، تمام بلاها بر سرت میبارد، اما ناگهان میبینی که رویاها درست جلوی رویت درخشان و شاداب بیصدا منتظر است. "درخت قرمز" روایت کودکی است که به ناامیدی و روزمرگی دچار شده است. او به بلاهای مختلفی دچار میشود اما همواره انتظار میکشد. اما این انتظار به نتیجهای نمیرسد. تا این که سرانجام میبیند که به آرزویش که خوشبختی است دست یافته است.