موضوع وجود خداوند، به عنوان يك مسالۀ فلسفي، حول و حوش "دلايل كلامي" دور ميزند كه از زمان افلاطون كانون بحث و مناظره بودهاند. اين كه اين ادله ميتوانند به تثبيت نتيجۀ دلخواه خويش بيانجامند، و بر فرض اين كه به چنين توفيقي دست پيدا كنند، آيا از هيچ ارزش ديني مثبتي برخوردارند يا خير، سوالاتي هستند كه محل بحث و نزاع ميباشند. اما اين خود ادلۀ مزبور در زمرۀ تمرينات قديم و كلاسيك استدلالات فلسفي هستند، محل بحث نيست. در كتاب حاضر دربارۀ ادلۀ مذكور بحث شده است. به طور كلي نگارنده در كتاب، سخناني از افلاطون و پولس رسول گرفته تا سن آنسلم، توماس آكويناس، دكارت، كارت، هيوم و لايبنيتز و در اين اواخر كاپلسن، راسل، بيلي، ويزدوم و شخص خودش در اثبات وجود خداوند و نيز عليه آن نقل ميكند. بديهي است كه داستان وجود خداوند و نقش او در هستي حداقل به قدمت عمر بشر است، اما سخن از نحوۀ دريافت و ادراك بشر از اين حقيقت متعالي، و حتي جدل و احتجاج مخالفين و معاندين ـ كه باز آن هم به نحوي دربارۀ همان عشق كل است ـ از هر زباني كه شنيده شود، نامكرر است.