"اميرعلي" پس از مدرسه براي پرستاري از پيرمرد بيماري، راهي منزل وي ميشود. او، در اولين روز آشنايي با پيرمرد، خيلي سريع رابطۀ دوستي با او برقرار كرده و مهر مرد بيمار در دلش جا باز ميكند. پسر نوجوان كه به علت فقر مالي خانواده و فوت پدر مجبور به كار است، به دليل احساس صميميت با پيرمرد، خيلي زود تمام ماجراي زندگي خويش و علت فوت پدرش را براي وي شرح داده و تمام تلاش خويش را براي رضايت و بازگشت سلامت پيرمرد به كار ميگيرد. اميرعلي، به پيشنهاد بيمار، او را براي دوچرخهسواري به خيابان برده و لحظات شادي را براي او به وجود ميآورد. اما روز بعد كه با اميدواري بيشتر راهي منزل بيمار ميشود، با دختر مرد مواجه ميشود كه در حال گريستن است. اميرعلي به خوبي درمييابد كه دوست جديد خويش را خيلي زود از دست داده است.