پرندۀ حنايي خوشرنگ معروف به "خروس دشت" در كنار پنجرۀ اتاقم نشسته است و ناگهان شروع به كندن نقطهاي در كنار پنجره ميكند. من كنجكاو شدم تا بدانم كه آن پرنده در آن گودال به دنبال چه ميگردد. با خود فكر كردم شايد به دنبال طلا است. پرنده همچنان تلاش ميكند و من آرزو ميكنم تا او يك قطعه طلا بيابد و با خود ببرد، ولي پس از مدتي با تكانهاي پرنده تصور كردم پرنده يك كرم چاق را به دهان گرفته است و تلاش ميكند تا آن را بيرون بياورد اما به ناگه ديدم كه پرندۀ تاجدار زيباي من دست و پا ميزند و به درون گودال كشيده ميشود. من مات و مبهوت به پرنده نگاه ميكردم كه ناگهان ديگر او را نديدم. داستان مذكور تحت عنوان "اسرار مگو" يكي از چندين داستان كوتاه مجموعۀ حاضر است. برخي ديگر از داستانهاي كتاب عبارتاند از: طلسم؛ دوست؛ خيابان پيروزي؛ چشم سياه؛ ماهيها را سرخ كنيم يا...؛ غريبه؛ بازهم يك تصادف؛ رسيدن كاپيتان؛ و سوسيس منتظر است.