در نقد ادبي سالهاست كه شيوههاي گوناگوني متداول بوده است. از آنجايي كه تاروپود ادبيات از زبان پديد آمده و وظيفۀ زبانشناسي مطالعۀ علمي زبان است، برخي از دستاوردهاي زبانشناسي ميتواند در نقد ادبي شيوهاي موثر باشد. "ژرار ژنت" كه از طرفداران كاربرد زبانشناسي در نقد ادبي است، در مقالۀ ساختارگرايي و نقد ادبي در تبيين اين مطلب ميگويد: "ادبيات عمدتا يك اثر زباني و ساختگرايي به نوبۀ خود بيش از همه در اساس يك روش زبانشناختي است، طبيعي است كه محتملترين مواجهه در پهنۀ مصالح زباني صورت ميگيرد". رومن ياكوبسن، كه بيترديد از پيشكسوتان زبانشناسي نوين است، نيز كوشيد شيوۀ كاربرد زبانشناسي را در ادبيات نظام بخشد. او در دفاع از نقدهاي ادبي زبانشناسانه در سال 1958 ميلادي گفت: "شعرشناسي به دنبال ساختار كلام ميپردازد، درست همانطور كه در تحليل نقاشي به ساخت تصويري پرداخته ميشود. از آنجا كه زبانشناسي علم جهاني ساختار كلام است، شعرشناسي را بايد جزء مكمل زبانشناسي دانست". از همين منظر، نگارندۀ كتاب حاضر بر آن است تا با رويكردي زبانشناسانه، از منظر رومن ياكوبسن سه اثر مشهور ادبيات داستاني فارسي ـ بوف كور، سنگ صبور، و شازدهاحتجاب ـ را تحليل كند.