خليفۀ "آرخانژسك" همراه با عدهاي زوار به صومعۀ سالكي ميرفت. او در عرشۀ كشتي متوجه دهقاني شد كه از جزيرهاي در همان نزديكي صحبت ميكرد. دهقان ميگفت كه در جزيره، سه پيرمرد وجود دارند كه به دور از مردم و در كنار هم زندگي ميكنند و به عبادت خدا مشغول هستند. خليفه علاقهمند شد آن سه تن را ببيند، بنابراين قايقي آماده كردند و او به جزيره رفت. پيرمردها براي او شرح دادند كه براي دعا كردن به خدا ميگويند: "شما سه نفريد، ما هم سه نفريم، رحم به حال ما كنيد". خليفه دريافت كه آنها امور ابتدايي دين را دربارۀ تالوث قدس شنيدهاند ولي كامل درك نكردهاند. او دعاي مخصوص را به آنان آموخت و از آنجا رفت. خليفه شب در كشتي بود كه متوجه شد چيزي روي آب به سوي آنها ميآيد. با كمي دقت متوجه شد كه سه پيرمرد دست در دست هم بر روي آب ميدوند، يكي از آنها گفت: تا وقتي ذكر را تكرار ميكرديم مشكلي نبود ولي به محض اين كه آن را قطع كرديم، از ذهن ما خارج شد؛ حال براي پرسيدن نحوۀ درست دعا كردن نزد شما آمدهايم". خليفه با ديدن آنها روي آب گفت كه دعاي آنان مدتها است كه مستجاب شده و در حقيقت خليفه و زوار نيازمند دعاي آن سه پيرمرد هستند. داستان "دعاي سه پيرمرد" يكي از 12 داستان كوتاه گرد آمده در كتاب حاضر اثر "تولستوي" است. برخي ديگر از داستانهاي كتاب عبارتاند از: يك روح ساده؛ شيطان؛ دو سوار؛ و اسير قفقاز.