fiogf49gjkf0d
قصهها، افسانهها و اساطير بخش تفكيكناپذير فرهنگ هر جامعه است كه در اذهان و افواه عمومي شكل گرفته و در بسياري از آنها انديشهها، تخيلات، آمال و آرزوهاي نسلهاي متمادي موج ميزند. ما از اين حكايات، كه تا به امروز سينه به سينه حفظ شده و به ما منتقل گرديده است، تجربيات گذشتگان را ميآموزيم. يكي از اين روايتهاي مستند قصۀ مينا و پلنگ در دهكدۀ كندلوس است. "مينا" دختري بسيار زيبا و مهربان بود كه صداي خوب و دلنشيني داشت. در يكي از روزهاي فصل بهار، دختران دهكده براي چيدن سبزي به كوههاي سرسبز اطراف ميروند. مينا با صدايي دلنشين ترانههاي محلي را ميخواند. پلنگي صداي زيباي او را ميشنود و شيفتۀ آن صدا ميگردد. در روزهاي بعد پلنگ عاشق براي ديدن مينا به دهكده ميآيد و كمكم عشقي دوسويه به وجود ميآيد. در يكي از روزهاي پربرف زمستاني مينا به اتفاق خانوادهاش براي ديدن اقوام به دهكدۀ ديگر ميرود. پلنگ وقتي به ديدن مينا ميآيد و او را نمييابد با تعقيب ردپايش به آن دهكده ميرود. با ورود پلنگ ولولهاي در دهكده ميافتد و مردم هراسان در خانهها پنهان ميشوند. مينا زماني كه درمييابد اين آشوب به خاطر او برپا شده و پلنگ براي ديدار او آمده است، بيرون ميآيد و به سمت دهكدۀ خويش بازميگردد. او از شدت سرما در راه بيمار ميشود، پلنگ او را بر پشت ميگيرد و به خانهاش ميبرد ولي دخترك ميميرد و پلنگ مجنون نيز وقتي از مرگ مينا باخبر ميشود، تا صبح چنان مينالد كه ميميرد. كتاب حاضر روايتي منظوم از داستان مينا و پلنگ در دامنههاي البرز است.