fiogf49gjkf0d
انسان براي استقرار نظام اجتماعي، قدرت و دولت را ايجاد كرد و دولت با ايفاي نقش، ضرورت حيات خود را به اثبات رساند. اما دولت صرفا داراي كاركردهاي مقتضي و مفيد نشد. بلكه كاركردها و پيامدهاي منفي نيز به همراه داشت. در حيات سياسي، قدرت، دولتها را به فساد كشاند و جوامع گرفتار استبداد، استثمار، عقبماندگي و استحمار شدند. امروزه فساد دولت مسالهاي عميق و جدي است كه فراواني و فراگيري آن تمامي جوامع را آزار ميدهد. ضرورت رفع پيامدهاي منفي دولت، انديشمندان را به چارهانديشي واداشت تا اين که بحث تحديد و كنترل قدرت دولت مطرح شد. امروزه مطالعه و تحقيق و دستيابي به سازوكارهايي براي كنترل قدرت دولت در زمرهي مهمترين دغدغههاي فلسفهي سياسي، حقوق اساسي، و جامعهشناسي سياسي درآمده است. نگارنده در كتاب حاضر جايگاه و سازوكارهاي تحديد حوزهي قدرت دولت در فرهنگ و ادبيات سياسي اسلام را بررسي و چگونگي اين تحديد و شرايط و زمينههاي عملي شدن آن را بيان ميكند.