fiogf49gjkf0d
"روبرت" به علت بيماري رواني، شش ماه از ادارهاش مرخصي گرفته و به سفر رفته بود. او دچار نوعي توهم بود و مدام به افكار متفاوتي روي ميآورد. در اواخر مرخصياش، دوباره افكاري به ذهن او راه يافتند؛ از جمله اين كه شايد همسرم به مرگ طبيعي نمرده و مردن او به دست من انجام شده باشد، شايد آخرين بار كه با معشوق خود بودم او را در جنگل به قتل رسانده باشم و شايدهاي بسيار ديگر. او پس از مدتي همهي انسانها را به صورت قاتل ميبيند و از همه بيشتر به برادرش شك دارد. برادر او كه پزشك بود براي كمك به ديدار او ميرود ولي به دست روبرت كشته ميشود. جسد روبرت نيز در حالي پيدا ميشود كه آثار ترس و وحشت در چهرهاش هويدا بود. "گريز به تاريكي" يكي از شش داستان كوتاه كتاب حاضر است. عنوان داستانهاي ديگر عبارتاند از: مردهها سكوت ميكنند؛ مردن؛ جرونيموي كور و برادرش؛ دفترچهي خاطرات روگوندا؛ فرولاين الزه.