fiogf49gjkf0d
كارل ماركس (1818-1883) منتقد اقتصاد سياسي، فيلسوفي بود كه تحليلش از آنچه او سرمايهداري ناميده بود شهرت بسياري برايش به ارمغان آورده بود. ماركسيسم چيزي بسيار متفاوت با آن برنامههاي سياسي تقليلگرايي است كه از آثار ماركس استخراج شدهاند؛ چنان كه خود او در اواخر زندگي به همكارش، فردريش انگلس، گفت: آنچه ميدانم اين است كه من ماركسيست نيستم. نكتهي اساسي دربارهي فلسفهي ماركس اين است كه فلسفهي او فلسفهاي ماترياليستي است كه بيش از آن كه درگير انتزاعاتي فلسفي همچون حقيقت، زيبايي، روح و مانند اينها باشد همواره با جهاني واقعي سروكار دارد كه مردم در آن زيست ميكنند و به صورت مشخصتر، درگير تلاش براي ساخت جهاني است كه جاي بهتري براي زندگي باشد. ماركس در سال 1845 نوشت: فيلسوفان فقط به شيوههاي گوناگون، جهان را تفسير كردهاند، مساله اما تغيير آن است. از نظر ماركس، جهان را بايد تغيير داد چرا كه جوامع موجود، ناعادلانه و سركوبگرانهاند و ميليونها نفر در شوربختي و فقر زندگي ميكنند، حال آن كه اين امر هيچ ضرورتي ندارد. او اعتقاد دارد كه فيلسوفان بايد به اين مساله بپردازند كه چرا جوامع چنين بد عمل ميكنند تا بتوانند راههايي براي بهبود بخشيدن به آن پيشنهاد كنند. به اين منظور آنها بايد اصل سازماندهندهي جامعه را معين كنند. بديهي است كه جامعه چيزي بيش از اقتصاد است؛ براي مثال فرهنگ نيز جزئي از جامعه است، اما ماركس معتقد است تمام چيزهايي كه ما در زندگي انساني مشاهده ميكنيم، از فقر و ثروت گرفته تا مذهب، هنر، سياست و حتي ورزش، با مناسبات اقتصادي زندگي مردم تعيين شدهاند. كتاب حاضر با هدف فراهم آوردن مقدمهاي موجز و قابل فهم بر انديشههاي جيمسن و نيز تبيين تاثير تعيينكنندهي او بر فهم ما از مطالعات ادبي و فرهنگي معاصر نگاشته شده است. نقد جيمسن بر ماركسيسم، نيز تاثير جيمسن بر جهان نقد، نظريه و فلسفه، فصلهايي از كتاب به شمار ميآيند.