fiogf49gjkf0d
"رابعه" دانشجوي علوم آزمايشگاهي است و خواستگاري به نام "رضا" دارد. او تمايلي به ازدواج ندارد اما خانوادهاش اصرار به ازدواج او با رضا دارند، رابعه نخست نميپذيرد ولي با تهديد مادرش مبني بر خودكشي به ازدواج ناخواسته تن ميدهد. پس از گذشت مدتي رابعه احساس ميكند كه زندگي خوب و موفقي با رضا دارد. همزمان با انقلاب فرهنگي و بسته شدن دانشگاهها برادر رابعه، مجيد، به همراه يكي از دوستانش به طور غيرقانوني براي ادامهي تحصيل به هندوستان ميروند. در آنجا مشكلاتي براي مجيد پيش ميآيد كه مجبور به بازگشت به ايران ميشود. او پس از مدتي بار ديگر تصميم ميگيرد براي ادامهي تحصيل به خارج از كشور برود اما به دليل نامعلومي از خروج او از كشور جلوگيري و زنداني ميشود. پس از چند سال مجيد از زندان آزاد ميشود و خانوادهاش متوجه ميشوند كه او به بيماري اسكيزوفرنيا دچار شده است. رابعه به دليل نزديكي عاطفي با مجيد سعي دارد تا در بهبود بيماري به او كمك كند اما تلاشهايش بينتيجه ميماند. مجيد پس از مدتي ميميرد و رابعه تصميم ميگيرد تا موسسهاي براي حمايت از بيماران اسكيزوفرني و خانوادههايشان تاسيس كند.