مدتي است كه گربههاي سياه بيدليل در جزيره ناپديد ميشوند. قهرمان داستان، كه خود يك گربهي سياه است، ماجرا را پي ميگيرد و متوجه ميشود كه اعضاي انجمني به نام "حافظان خوشبختي" شايع كردهاند كه سبب تمام بدبختيهاي اخير مردم جزيره، گربههاي سياه هستند و به اعضاي دولت ميقبولانند كه عدم موفقيتشان به خاطر بدشگوني اين گربهها است. دولت، قانون كشتن گربهها را وضع ميكند و سرانجام انجمن اعلام ميكند تمام گربههاي سياه مردهاند. قهرمان داستان، تنها باقي ماندهي نسل گربهي سياه، متوجه ميشود برخي تبهكاران قصد دارند از پوست گربهها قاليچه بسازند و از طرفي نيز با آوردن موش به جزيره و رهاسازي آنها مردم را به جايي برسانند كه از آنها تلهموش را به قيميت گزاف بخرند. قهرمان داستان به طور تصادفي مخفيگاه عدهاي از گربههاي زنده را پيدا ميكند و با كمك آنها به مبارزه با موشها ميرود و پس از آن، مردم از آنها استقبال ميكنند و اوضاع جزيره به روال سابق بازميگردد. گربهها زاد و ولد ميكنند و به زندگي خويش درميان مردم ادامه ميدهند.