fiogf49gjkf0d
مديريت به منزلهي شاخهاي از علوم اجتماعي، مشمول انتقاداتي است كه به روششناسي، ابزار و چگونگي توليد آن وارد است. در سدهي بيستم، مديريت همچون فرزند خلف مدرنيته، در خدمت آرمانهاي پيشرفتگرايي و توسعهي صنعتي قرار گرفت و توانست به كمك يافتههايي كه علم، مويدشان بود، هم نقش يك راهنماي خردمند در تحقق هدفهاي سازماني را برعهده بگيرد و هم مسئول مشروعيت بخشيدن به آن چيزي باشد كه نظام سرمايهداري اراده ميكرد. آيا علم مديريت باز هم قادر به ايجاد اعتماد در مديران براي حل مسائل سازماني خواهد بود؟ آيا براي بازسازي تصوير ناخوشايند خود در ذهن منابع انساني به اتهام سازش با مراجع ثروت و قدرت در بهرهكشي پنهان از انسان، فرصتي وجود دارد؟ نگارنده در كتاب حاضر با رويكرد انتقادي به علم مديريت از يك سو و با مراجعه به نتايج استفاده از آن در دنياي واقعي سازمانها از سوي ديگر كوشيده است تا فايدهي اين علم را در گرهگشايي از مسائل هميشگي بشر به چالش فراخواند.