fiogf49gjkf0d
جواني فرانسوي به همراه ديگر دوستان اروپايي خويش براي شركتي در بنگال مشغول به كار هستند. "آلن"، مهندس جوان كه به اصل اروپايياش فخر ميورزد. با پيشنهاد رييس هندياش وارد خانوادهي او ميشود. اين اتفاق باعث ميشود كه وي اين فرصت را بيابد كه از نزديك با هند اصيل و واقعي آشنا شده و مردمش را بهتر بشناسد. آلن در آن خانه به عنوان يك فرزندخوانده پذيرفته شده است ولي به زودي مسحور دختر صاحبخانه ميشود. "مئيتري" دوستداشتني و دستنيافتني، شاعر جوان و دانشآموختهي تاگور، شاعر بزرگ هند، است. دو جوان با وجود همهي اختلاف سليقه و اختلاف فرهنگها روزي درمييابند كه به يكديگر علاقهمند شدهاند و اين در خانوادهاي هندي، همچون خانوادهي دختر، گناهي نابخشودني محسوب ميشود. آلن تصميم ميگيرد براي جلب رضايت خانوادهي هندي، مذهب خويش را تغيير داده و هندو شود. اما باز هم راه به جايي نميبرد. با تمام مشكلات، دختر و پسر پنهاني نامزد ميكنند و تا روزي كه بر حسب اتفاق راز آنها آشكا رميشود، در كنار يكديگر ساعات خوشي را ميگذرانند. پس از برملا شدن قضيه، خانوادهي "مئيتري" او را در اتاقي حبس كرده و از آلن ميخواهند تا هرچه زودتر منزل آنها را ترك كرده و هرگز حتي براي لحظهاي نيز با افراد آن خانه ارتباطي برقرار نكند. آلن سرشكسته و دلتنگ از خانه بيرون آمده و نزد دوستان خويش بازميگردد. او تمام روزهاي خويش را با گريه ميگذراند. پس از مدتي شهر را ترك كرده و چندماهي را در منطقهاي جنگلي به تنهايي سر ميكند تا دوباره خود را بازيابد. پس از مراجعت درمييابد مئيتري براي اين كه بتواند به او بپيوندد دست به وحشتناكترين كارها زده است اما ناموفق باقي مانده است. آلن در اين عشق نافرجام دلتنگ برجا ميماند.