fiogf49gjkf0d
"فرشته با بوي پرتقال" داستان پسري است از طبقهي محروم كه به سختي به درس و معلمش احساس دلبستگي دارد. در همسايگي آنها پيرزني است تنها كه پسرك گاه به او سرزده و به دردلهايش گوش ميسپارد. پيرزن براي او از فرزندانش حكايت ميكند؛ دو پسر و يك دخترش كه حالا هريك در گوشهاي از عالم به زندگي مشغول هستند و او را فراموش كردهاند؛ از روزگار گذشته كه طبابت سنتي را از پدر آموخت و آن را در شفاي بيماران به كار گرفت؛ و از همسرش كه داروي هيچ پزشكي به كارش نيامد و حتي جوشاندههاي زن نيز راه به جايي نبرد و مرد نفسهاي آخر را كشيد، حالا فرزندان، او را مسئول مرگ پدر ميدانند. پسر علاقهي زيادي به پيرزن احساس ميكند. روزي بر اثر يك سوء تفاهم از سوي ناظم مدرسه به سختي تنبيه شده و دستش آسيب ميبيند. پيرزن به اصرار صاحبخانه دستش را پانسمان ميكند اما پس از آن غيبش ميزند. پسر غمگين از بيعدالتياي كه با او شده از درس و مدرسه دل ميكند و ديگر حاضر به حضور در مدرسه نيست، نبود پيرزن بيشتر دلگيرش ميكند تا روزي كه پنهاني وارد خانهي او شده و متوجه ميشود كه زن مهربان از هراس اين كه مبادا مرهمش بر دست پسر فايدهاي نداشته باشد و بالعكس به او آسيب برساند خود را در خانه زنداني كرده است. پسرك دچار آرامش خيال ميشود و در پي آن تصميم ميگيرد مجددا به مدرسه بازگردد. معلم مهربان در مرخصي به سر ميبرد و كلاس به وسيلهي ناظم اداره ميشود. در بدو ورود ناظم به كلاس، وجود دستهاي گل روي ميز او را به خود آورده و متوجه اشتباهش ميكند. كتاب پيش رو علاوه بر فرشته با بوي پرتقال، شامل دو داستان ديگر با نام "باباي آهوي من باش" و "خانهي شبگردها دورست" است.