fiogf49gjkf0d
رمان، به جاي اين كه اثري تخيلي محسوب شود، بازتابي از واقعيت به شمار ميرود، زيرا جوهر و كيفيت ضروري آن در رابطهي ميان واقعيت و تخيل نهفته است. نگارنده در كتاب حاضر ضمن بررسي نظريهي ادبي و اجتماعي به تفكر دربارهي ارتباط ميان رمان از منظر توصيف بينش نويسنده از جامعه و رمان از منظر اثري هنري ذهني ميپردازد. وي با طرح مثالهايي از طيف كامل ادبيات غرب ـ از سروانتس تا ربگرييه ـ نشان ميدهد كه رمان در عين آن كه از منطق زيباشناسي جداييناپذير و ذاتي خود برخوردار است، منطق آن هميشه موافق با منطق جامعه است. در واقع حتي در آثار نويسندگان ضدسنتي مانند ويرجينا ولف و ساموئل بكت، بعد اجتماعي و تاريخي هميشه در رمان وجود دارد. نويسنده معتقد است كه جامعهشناسي رمان بايد بتواند تاريخ جامعه را نه در ادبيات، كه از طريق ادبيات، در معرض ديد خواننده بگذارد. بر اين اساس او وزنهي باارزشي را در مقابل استدلال خردهگيران ماركسيست نهاده است؛ اين معني كه در غرب، رمان جهتي را در پيش گرفته است كه همغير قابل اجتناب و هم داراي اعتبار است. در فصلهاي سهگانهي كتاب مسائلي چون شكلهاي رمان و شكلهاي جامعه، انواع جامعهشناسي رمان، اسطوره و داستان بررسي ميشود.