fiogf49gjkf0d
به باور بسياري حادثهي 11 سپتامبر 2001 صرف نظر از عاملان آن، نقطه عطفي در تحولات نظام قدرت جهاني تلقي ميگردد. به اين بيان آنگونه كه فروپاشي ديوار برلين به منزلهي پايان دوران جنگ سرد بود، انهدام برجهاي تجارت جهاني نيز آغاز روندي نوين در عرصهي سياست بينالملل تلقي ميگردد. با اين تفاوت كه در اين مورد، آمريكا تنها بازيگر حقيقي تحولات بوده و كمتر دولتي نيز به ضرورت و حقيقي بودن آن اذعان دارد. در روند مزبور، اساسيترين آموزهي سياست بينالملل از سوي آمريكا مبارزه با تروريسم عنوان شده است. بعد از 11 سپتامبر، آمريكا به دنبال تامين منافع نامشروع خويش و ايجاد مشروعيت براي خود تحت عنوان مبارزه با تروريسم و امن كردن فضاي جهان از خطر موجود بود. بنابراين تصميمگيرندگان آمريكايي بدينترتيب، فرصتي يافتند تا با سوء استفاده از وضعيت به وجود آمده بيشترين بهرهبرداري را به نفع منافع نامشروع خويش در جهان بنمايند. همين امر يكي از عوامل مهمي است كه سوء ظنها را نسبت به اين امر تشديد ميكند كه آمريكا مسبب اصلي حادثهي 11 سپتامبر بوده است. پژوهش حاضر در خصوص اهداف دولت جرج دبليو بوش در دورهي اول رياست جمهوري و نيز تغييرات سياست خارجي ايالات متحده پس از حادثهي 11 سپتامبر 2001 به نگارش درآمده است.