fiogf49gjkf0d
از بين همهي ترسهايي كه در زندگي زميني احاطهمان كردهاند، شايد بتوان گفت: شديدترين و فلجكنندهترين ترس، ترس از مرگ است. در بيشتر موارد، فقط انديشهي مرگ كافي است تا لرزه بر انداممان بيندازد. گاندي در اين نوشتار به ما ميآموزد كه كودكي، پيري، بيماري و مرگ ملازمان جداييناپذير جسماند. ما از مرگ ميهراسيم از آن رو كه ميپنداريم با زوال تن، همهچيز به پايان ميرسد. فراموش ميكنيم روحي كه درون آن سكني دارد ويراني نميپذيرد. گاندي ميگويد: زندگي فقط به آن اندازه تحملپذير است كه مرگ را نه دشمن، بلكه دوست خويش بدانيم. مرگ دوست ماست چرا كه از زحمت و محنت و رنج رهاييمان ميبخشد. اندوهي كه از جدايي از عزيزانمان ـ آنگاه كه مرگ آنها را ميربايد ـ در دل حس ميكنيم همه ناشي از جهل و خودخواهي ماست. به اعتقاد نويسنده، اگر فقط ميتوانستيم پديدهها را در پرتوي نور ببينيم، ديگر نه هراسي از مرگ به دل ميداشتيم و نه اندوهي از آن در سينه حس ميكرديم.