"بائو دولينو"، روستازادهاي اهل شمال ايتاليا، استعداد فطري بينظيري در آموختن زبانهاي مختلف و دروغگفتن دارد. او در كودكي به يك سركردهي نظامي در بيشهها برميخورد و او را با هوش و درايت خويش، تحت تاثير قرار ميدهد. سركردهي نظامي كه امپراتور "فردريك بارباروسا" است، بائو دولينو را به فرزندي ميپذيرد و او را به دانشگاه ميفرستد و آنجاست كه بائو دولينو گروهي از دوستان بيباك و ماجراجو را گرد ميآورد. اين گروه سرخوش از رويا، با اسطورههاي خويشساخته، عازم جستوجوي كشيش يوحنا ميشود؛ پادشاه و روحاني افسانهاي كه بر قلمرويي پهناور در شرق حكومت ميكند و نيز عازم سرزمين وهمگونه با موجوداتي كه چشمشان بر شانهها و دهانشان بر شكمهاست؛ سرزمين خواجهها، تكشاخها و دوشيزههاي دلربا است.