رمان حاضر حاصل مطالعهي روانشناسانهي ساكنين دشتهاي ونزوئلاست كه در آن "طبيعت" نقش قهرمان اصلي را ايفا ميكند. در اين اثر، "سانتوس لوثاردو" ـ نمايندهي تمدن و پيشرفت ـ و "دنيا باربارا" ـ نماد عقبماندگي و سنگدلي است، سانتوس يك دشتنشين پيشرفته و وكيل فارغالتحصيل از دانشگاه مركزي ونزوئلاست. هدف او خير است اما گاهي تحت تاثير عوامل خارجي، به صورت موقتي تصميماتش را عوض ميكند. در اين حال دنيا باربارا بر ضد اهداف او عمل ميكند. در واقع داستان بردرگيري بين تحجر و تمدن استوار است و با فنا شدن دنيا باربارا به نتيجه ميرسد.