اين داستان به شيوهي نو نگاشته شده و ماجراي آن تنها از زبان يك راوي بازگو ميشود. راوي از يك كشتي بزرگ سخن ميگويد كه در طبقات مختلف آن، افرادي از هر دستي، جاي دارند. اين كشتي، از جهات بسيار، استثنايي است؛ هم افراد ساكن و هم مسئولان و گردانندگان كشتي از هر نظر متفاوت هستند. راوي از دوستش، "نووه چنتو"، نوازندهي معروف پيانو و ساكن در كشتي ميگويد: كسي كه ممكن است سالها توي آن كشتي بماند و از دريا چيزي در نيابد. راوي آرزو ميكند نووه چنتو يك روز از كشتي پياده شود، براي آدمهاي روي خشكي ساز بزند، با يك زن دوستداشتني ازدواج بكند، بچهدار شود و خلاصه، زندگي كند، اما نووه چنتو روي كشتي متولد شده و همانجا نيز مرده، يعني با ديناميت كار گذاشته در كشتي، منفجر شده و به هوا پرتاب گرديده است.