داستان "گدا" شرح مختصري از مصيبت روشنفكران جهان سوم است. روشنفكراني كه درجواني پرشور و آرمان خواهاند و در ميانسالي نوميد و محافظهكار ميشوند و ـ اگر زنده بمانند ـ در پيري گرفتار عذاب وجدان ميشوند و به حكمت و عرفان روي ميآورند. نويسنده در "گدا" تعارض دروني روشنفكري را نشان ميدهد كه آرمانهاي دورهي جوانياش را به ديده تمسخر مينگرد و درعين حال از زندگي به ظاهر آسوده و بي دغدغه خود دل زده و بيزار ستايش بيزاري كه با عذاب وجدان همراه است او را گرفتار ماجراهايي ميكند كه به انحطاط اخلاقي اضمحلال روحي و رواني ميانجامد.