اين اثر، نخستين بخش جلد دوم "تاملي دربارهي ايران" است كه جلد نخست آن پيشتر با عنوان فرعي "ديباچهاي بر نظريهي انحطاط ايران" انتشار يافته بود. موضوع اين جلد بحث دربارهي دورهاي از تاريخ انديشه در ايران است كه نويسنده كوشيده علاوه بر توجه به پژوهشهاي فريدون آدميت، تاريخ پديدار شدن مفاهيم نو آيين و تحول آنها را بررسي كند. بر اين اساس، نويسنده ابتدا نكاتي چند در خصوص تاريخنويسي ايران مطرح ميسازد. وي معتقد است كه خاستگاه تاريخنويسي جديد ايراني و شرط امكان ايضاح مباني نظري آن، پديدار شدن آگاهي جديد انسان ايراني است و تنها با پديدار شدن اين آگاهي جديد و امكان تبيين آن، نظام زمان در تاريخ ايران و انتظام آن، به مثابهي دورههاي تاريخ ايران، روشن و فهم معناي آن ممكن خواهد شد. تاريخنويسي جديد ايراني زماني آغاز خواهد شد كه نخست، با تبيين سرشت دوران جديد ايران، توضيحي از پيوندهاي آن با سدههاي ميانه و شالودهي قرون وسطايي آن عرضه كرده باشيم. مباحث اصلي اين كتاب كه در پي ميآيد بدينقرار است: سنت قدمايي و نظريهي سنت، بساط كهنه و طرح نو در انديشهي سياسي ايران، آگاهي نو در سفرنامههاي ايراني، تجديد مطلعي در مباني نظري تاريخ ايران، تجربههاي نو در زبان فارسي، نخستين آگاهي از ضرورت اصلاحات، و خاطرات حاج سياح و آن "جنبش معنوي". مبحث پاياني كتاب نيز به بررسي تجددخواهي در ايران اختصاص دارد و نويسنده خاطرنشان ميكند كه با مرگ محمدشاه و فرار ميرزا آقاسي، كه ناصرالدين ميرزا به همت بركشيدگان دو قائممقام در دارالسلطنهي تبريز بر تخت سلطنت دربار تهران نشست، جدال ميان "بساط كهنه" و "طرح نو" از دارالسلطنهي تبريز به دربار انتقال پيدا كرد. با قتل اميركبير و تعطيل "نظم تقيخاني"، روشنفكري ايران، در بيرون آن "بساط كهنه"ي سنت، براي درافكندن "طرح نو" تجدد تكوين پيدا كرد. از ديدگاه تحول آتي تاريخ تجددخواهي در ايران، دارالسلطنهي تبريز، به نوعي، كانون كوششي براي تاسيس انديشهاي نو در درون نظام فكري قدما به شمار ميآمد.