نويسنده در اين اثر پيدايش فلسفهي انسان باور ماركس را در ارتباط با سه چالش بررسي ميكند: فلسفهي هگل، اقتصاد سياسي اسميت و ريكاردو، و سوسياليسم پيير پرودون و فرديناند لاسال. از ديگر مختصات كتاب، بررسي "سرمايهي ماركس" و مقولههاي تئوريك آن با جنگ داخلي ايالات متحدهي آمريكا (1861 -1865) مبارزهي بردگان سياهپوست بانظام و سپس دموكراسي راديكال كمون پاريس سال 1871 است؛ ضمن آن كه تحليل نويسنده از مفاهيم بديع و انسانباور گروندريسه و كتاب سرمايه، به چالش او در مقابل سرمايهداري دولتي نظامهاي "كمونيستي" و سرمايهداري غربي در دههي 1950 محدود نميشود، بلكه او به بنياد ديالكتيكي و انسانباور و كل نقد ماركس از اقتصاد سياسي توجه ميكند. نويسنده براي مثال، تاكيد ميكند: "ماركس مسالهي ارزش را از موضوع مشاجرهي روشنفكران به مسالهي مبارزهي پرولتاريا براي جامعهاي نوين تبديل كرد. ماركس به بهترين شكل ممكن ديدگاه اجتماعي خود را چنين بيان كرد: نظم اجتماعي جديد به عنوان جامعهاي كه در آن "تكامل آزادانهي هركس شرط تكامل آزادانهي همگان" است و هرگز حقوق دولت در تقابل با فرد قرار نميگيرد. آزادي انسان اصل است كه ماركس براي آن كوشيد و فلسفهاش را به شايستهترين شكل ميتوان "انسانباوري جديد" ناميد".