نگارنده در اين كتاب ميكوشد تا با تاثيرپذيري از مكتب عرفان اسلامي، نسبت ميان عشق و تعليم و تربيت را تبيين نموده و از چگونگي ورود عشق به حوزهي تعليم و تربيت، گفت و گو كند. وي بر اين اساس با رجوع به ديدگاههاي گوناگون مباحثي از اين دست را مطرح ميسازد: رابطهي عشق و ديگر عواطف انساني، جايگاه عشق در مكاتب و ديدگاههاي فلسفي، عشق از منظر رويكردها و مكاتب روانشناسي، عشقپروري بنياديترين بعد تربيت، ويژگيهاي تربيتي سير و سلوك عشق در انسان با تاثير از مباني عرفان اسلامي، ويژگيهاي اخلاق و تربيت اخلاقي از نظر عرفان اسلامي، تربيت هنري، تربيت ديني و ويژگيهاي آن، تربيت ديني عرفاني و جهاني شدن، خودشناسي، معرفي اركان نظريهي تربيتي برگرفته از عرفان اسلامي، و چارچوب نظريهي تربيتي عرفاني با اقتباس از ديدگاههاي عرفان اسلامي. به تصريح وي: "عشق در تعليم و تربيت همهدف است. هم راه و روش. هم آغاز است و هم پايان بيانتها. هدف است چرا كه به وصل و كمال و معرفت منجر ميشود. خود، راه و روش است چرا كه سير تكاملي داشته منزلگاههاي بين راه را در دل خودش جاي داده است. به علاوه از راهها و روشهاي ديگر نميتوان به آن دست يافت. درست است كه در مراحل و منازل ابتدايي ممكن است كه عقلانيت و تجربهي حسي به كمك آن بشتابد. اما بايستي در نظر داشت كه به طور كلي موضوعيت عشق با عقل جزيي انساني و تجربهي حسي تفاوت دارد. اين توضيحات دلالت بر آن دارد كه در نظام تعليم و تربيت متاثر از عرفان اسلامي، تربيت عاطفي يا محوريت عشق، اصالت دارد و حتي مهمترين جنبهي تربيت، تلقي ميشود.