نگارنده، در كتاب حاضر از سرنوشت علم طي جنگ جهاني او و دوم و پس از آن سخن ميگويد. به زعم وي پس از جنگ جهاني اول و دوم، ضربهاي جدي بر علم وارد شد. در اين دوره علم به ميدان جنگ، كشيده شد. به درون حكومت رسوخ كرد و دانشمندان مسئول توليد اشكال جديد و مرگبارتر سلاحهاي شيميايي و ميكروبي، نيز طراحي، توليد و سرانجام انفجار بمب شناخته شدند. در اين دوره علم، عمدتا محصولي از تمدن غرب انگاشته ميشد. در قرن بيستم تاريخ نگاري علم، تحول يافت و علم از انحصار تمدن و سرمايه داري غرب رهايي يافت. در اين دوره، "توماس كوهن" با انتشار كتاب "ساختار انقلابهاي علمي"، عصر نويني را در درك دانش آغاز كرد. وي در اين كتاب نشان داد كه قوانين و فرضيات علمي در چهار چوب الگوهاي تثبيت شدهاي با نام "پارادايم"، در فرهنگهاي گوناگون، عرضه شدهاند طبق نظر كوهن، عمدهي فعاليت علمي تحت عنوان "علم هنجارگذار"، انجام ميشود؛ علم هنجارگذار، علمي است كه در كتب درسي ميتوان از آن سراغ گرفت. علمي كه استناد تحقيق را بر يك يا چند دسناورد علمي گذشته، ضروري ميداند. اين علم محدود،محاسن و معايب خاص خود را دارد. از يك طرف، اين علم جامعهي علمي را قادر ميسازد دادهها را به صورت سيستماتيك، جمعآوري كرده و مرزهاي علم را به سرعت به طرف جلو گسترش دهد. از طرف ديگر، علم هنجارگذار، جامعه علمي را از محيط خارج، فزوي ميسازد. در ادامه از يشرفت پساكوهني، مطالب پسااستعماري علم،انتقاد از كوهن، و علم پسا عادي، سخن رفته است.