نگارنده در اين كتاب، روح را به منزلهي جوهر يگانه و واحد آگاهي و شعور به كار ميبرد و ماده را آنتيتز آن ميداند كه از سنتز اين دو، كائنات يا كيهان به وجود ميآيد. ماحصل ديدگاه نويسنده در كتاب بدينقرار است: "ما در يك فضا زمان بيپاياني از شعور، اطلاعات، آگاهي و در يك كلمه در يك فضا و زمان روحي زندگي ميكنيم كه متاسفانه فقط سطح نازكي از بافتهي بيروني آن را ادراك ميكنيم و ژرفاي عظيم آن از شناخت و دانش و ادراك ما پنهان است و پردهاي در مقابل ديد و درك ما قرار دارد. شايد در قرنهاي آينده با تكامل انرژي روحي و ذهني انسان، اين پرده به تدريج بالا رود و ما به حقايق عميقتر و بيشتري پي ببريم. خداآگاهي نيرو و سرشت كل هستي است و انسان بايد از انرژي فطري خود كه وديعهي خدايي است به بهترين نحوي براي ترقي، توسعه و سعادتمندي خود در روي زمين استفاده كند. اگر انسان بخواهد روي كرهي زمين باقي بماند، بايد ساختار آگاهي پرانرژي خود را براي سازندگي، خلاقيت و عشق و فداكاري و اعتلاي هستي كلان خود به كار ببرد. در غير اين صورت نميتواند تمدن و نژاد خود را حفظ كند".