نگارنده در اين كتاب دو انقلاب بزرگ ژنتيك در سدهي گذشته (تدوين نظريهي كلاسيك مندلي و كشف و تحقيق ساختار DNA و فناوريهاي حاصل از اين كشفيات بنيادي) را بررسي نموده است. وي در فصل نخست، تبديل را از منظر فلسفي شرح ميدهد و استدلال ميكند كه وقتي بشر ارگانيسمهاي زنده را به موجودات مصنوعي زيستي تبديل ميكند. اين تغيير وضعيت فيالواقع تغييري معرفتشناختي است. فصل دوم نگاهي به رابطهي مابين دانش نظري و فناوري آن به منظور ايجاد اين نظريهي محوري است كه فناوري نوين تحت هدايت علم و ناشي از آن شناخته شده است. در اين فصل همچنين تلاش ميشود كه نتيجهي منطقي نظريهي مذكور يعني اين نكته استنباط شود كه هر قدر درك نظري حاصل از علوم پايه ژرفتر باشد فناوري منتج از بينشهاي آن نيرومندتر ميشود. در فصل سوم و چهارم به ترتيب علم ژنتيك مندلي و فناوري دورگهپروري آن از يك سو و دانش ژنتيك مولكولي DNA و فناوري زيستي آن از سوي ديگر بحث و بررسي شده است. مطالب فصل پنجم دربارهي فناوري زيستي و پنتپذيري مواد ژنتيكي است و فصل ششم به موضوع انساني كردن طبيعت زنده و طبيعي كردن انسان اختصاص دارد.