اين كتاب تلاشي است براي شناسايي عوامل توسعه نيافتگي و تبيين روشها و راهكارهاي توسعه با تاكيد بر دو مفهوم "نخبه" و "توسعه" بر اين اساس پس از تعيين چارچوب تئوريك توسعه در فصل اول، در فصل دوم به اجمال، نقش نخبگان قبل از پبروزي انقلاب اسلامي در روند توسعه، ارزيابي گرديده است. در فصل سوم تا پنجم، ضمن بررسي عملكرد و ويژگيهاي نخبگان فكري و ابزاري دورهي جمهوري اسلامي، به اين سئوال پاسخ داده شده كه چرا به رغم برطرف شدن دو مانع اساسي توسعه يعني استبداد و استعمار در سايهي پيروزي انقلاب اسلامي، همچنان به توسعهي همهجانبه دست نيافتهايم؟ و سرانجام، راهكارهاي بهبود عملكرد نخبگان و دستيابي به توسعه بر مبناي الگوي نخبهمحور، بررسي شده است. در كتاب، خاطرنشان شده است: "در دورهي حاكميت استبداد (قاجاريه و پهلوي) بخشي از نخبگان حاكم مانند شاه و برخي رجال درباري، خواهان توسعهي همهجانبه نبودند و نخبگان توسعهخواه نيز در روند توسعهي كشور با مشكلاتي مواجه بودند كه مهمترين آنها استبداد و استعمار بود. اين دو عامل همراه برخي ضعفها در عملكرد نخبگان توسعهخواه، آنها را در روند توسعه ناكام كرد. روشنفكران و نخبگان فكري نيز به دلايل مختلف نتوانستند تحول چشمگيري در روند توسعه به وجود آورند. وجود ساختار استبدادي، وابستگي فكري به تئوريهاي غربي، بيگانگي با فرهنگ بومي، اتحاد شيوههاي افراطي در مقابله با سنت، از عوامل ناكامي آنها بود. انقلاب مشروطه نيز در رساندن كشور به مرحلهي توسعهي موزون، ناكام ماند. روشنفكران از برخي ابعاد توسعه مانند امنيت و رفاه عمومي غفلت كرده و به دليل عدم شناخت نيازهاي مردم، نتوانستند در ميان آنان، پايگاه مناسبي داشته باشند. در دورهي بعد از پيروزي انقلاب اسلامي با وجود رفع موانع اساسي و برخورداري كشور از منابع مادي و انساني، عامل اصلي كندي روند توسعه را بايد در ويژگيها و عملكرد نخبگان و مديران كشور جستوجو كرد. نگاه تكبعدي به توسعه، فقدان اجماع نظر و اخلاق سياسي بازدارنده از عوامل كاهش شتاب توسعه بودهاند. بدينسان دستيابي به توسعهي همهجانبه در چارچوب نظام سياسي جمهوري اسلامي و برپايهي نقش محوري نخبگان، امكانپذير و امري دستيافتني است، اما در اين راستا، بايد ضمن اصلاح نظام مديريتي كشور، نخبگان، عملكرد خود را با اهداف توسعه، هماهنگ ساخته و در روند توسعه از تشتت آرا و خنثي كردن توان يكديگر پرهيز كنند".