در اين كتاب، داستان دختري به نام "آنا" بازگو ميشود كه هرگز حرف نزده است. سه نسل است كه ترسي غريب بر خانوادهاش چنگ انداخته است؛ ترس از آن كه واژهها خائن و دزد باشند و بتوانند زندگي و عشق عزيزان را بازستانند. زماني كه، "نادژدا"، مادر "آنا"، در نهايت نوميدي، نام او را در مدرسهي كر و لالها مينويسد، با "مرلن" برخورد ميكند، مربياي كه بسيار تلاش ميكند تا كلام را به آن كودك بازگرداند. ميان ترسي كه "نادژدا" احساس ميكند و عشقي كه ديري نگذشته بين او و "مرلن" ايجاد ميشود، حبابهاي صابون و سوت و نقاب تخته سنگهايي است كه مانند گداري خطرناك به آنا امكان ميدهد تا شايد به ساحل ديگر برسد....